عباس زریاب خویی در بیستم مردادماه سال ۱۲۹۷ در شهر خوی از شهرهای آذربایجان غربی به دنیا آمد.
تحصیلات ابتدایی تا سال اول دبیرستان را در همان شهر خوی سپری کرد اما چون در آن زمان بیش از این در آنجا امکان ادامهی تحصیل وجود نداشت نزد یکی از روحانیان شهر به اسم شیخ عبدالحسین اعلمی به فراگیری صرف و نحو عربی و دیگر علوم حوزوی پرداخت.
از همان کودکی و نوجوانی استعداد و حافظهی توانمند زریاب خویی موجب حیرت همهگان میشد.او در سال ۱۳۱۶ به قم رفت و در مدرسهی فیضیه درس خواند. گفته میشود در فیضیه با آیتالله جعفر اشراقی هم اتاقی بوده است. جعفر اشراقی بعدها مجتهدی شیعی و از نمایندگان مجلس خبرگان قانون اساسی شد. زریاب خویی شش سال نزد علمای تراز اول حوزهی علمیه قم تحصیل کرد. در این زمان بود که در جلسههای درس شرح منظومه سبزواری و اسفار ملاصدرا که آیتالله خمینی مدرس آن بود شرکت میکند و این امر باعث آشنایی خمینی و زریاب خویی میشود.
بعدها و پس از پیروزی انقلاب اسلامی زریاب خویی به واسطهی آشنایی قدیمی با خمینی به همراه جمعی از نویسندگان به دیدار خمینی میرود تا با گفتوگو با او، جمهوری اسلامی را از تعطیلی دانشگاه منصرف کند. باستانی پاریزی شرح ماجرایی از این دیدار آورده است و در آن از سخنرانی زریاب خویی مقابل خمینی سخن میگوید: «یک روز خانم هما ناطق که اهل قلم و کتاب بود و زن فاضلهای است و الان در پاریس استاد است، وارد گروه شد. خانم ناطق، عضو گروه تاریخ بود. آن روز من و زریاب خویی، نشسته بودیم و صحبت میکردیم. ناطق ما را مخاطب قرار داد و گفت: چرا شما در این جا با خیال راحت نشسته اید؟ کاری بکنید! گفتیم: چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: می خواهند دانشگاه را تعطیل کنند! پیشنویس حکم اخراج پنجاه استاد هم تهیه شده است. شما باید از این کار جلوگیری کنید! زریاب گفت: خانم ناطق! در برابر تعطیلشدن دانشگاه ما چه کاری میتوانیم انجام بدهیم؟ خانم ناطق که میدانست دکتر زریاب خوئی، شاگرد آیتالله خمینی بوده است، گفت: آقای دکتر زریاب! شما شاگرد آقای خمینی بودهاید! با توجه به این مسئله، تلفنی بزیند، نامهای بنویسد و ارتباطی بگیرید تا کاری انجام بدهید! دکتر زریاب گفت: من سالهاست که آیتالله خمینی را ندیدهام و الان هم ارتباطی با ایشان ندارم. خانم ناطق وقتی این حرف را شنید، رو کرد به ما دو نفر و گفت: شماها همتی ندارید و اتاق را ترک کرد، در حالی که میگفت: همهتان عضو ساواک هستید!» باستانی پاریزی در ادامهی ماجرا شرح میدهد که چگونه آقای مدرسی طباطبایی که در آن زمان نویسنده بود و هماکنون استاد اسلامشناسی در دانشگاههای آمریکا است وارد اتاق میشود و از موضوع مطلع میشود و هماهنگیهای لازم برای این دیدار را فراهم میسازد. او میگوید که خمینی دو شرط میگذارد یکی اینکه اساتیدی که به دیدارش میآیند تعدادشان زیاد نباشد و دیگر اینکه طاغوتی نباشند. دیدار میسر میشود و در آن دیدار زریاب خویی سخنانی میگوید و پاریزی شرح میدهد که چگونه خمینی مقابل سخنان زریاب خویی موضعگیری تندی کرد.
زریاب خویی در سال ۱۳۲۴ به دلیل ناآرامیهای اشغال آذربایجان، شهر خوی را ترک میکند و به تهران میآید و دو سال ابتدایی حضورش در تهران را به نوشتن مقاله در نشریههای علمی و ادبی میپردازد که زندگیاش نیز به سختی میگذرد. پس از این است که خویی به کار در کتابخانهی مجلس شورای ملی مشغول میشود و همزمان با این کار، لیسانس الهیات خود را از دانشگاه تهران اخذ میکند. هنگام کار در کتابخانهی مجلس با سیدحسن تقیزاده آشنا میشود و دوستی صمیمانهای بینشان برقرار میشود. در سال ۱۳۳۴ بورس مطالعاتی بنیاد هومبولت در آلمان غربی در اختیار زریاب خویی قرار میگیرد که این مهم به اهتمام سید حسن تقیزاده و معرفی او صورت میگیرد. خویی به مدت ۵ سال در آلمان به تحصیل و مطالعه در رشتههای تاریخ، علوم و معارف اسلامی و فلسفه و فرهنگ تطبیقی میپردازد.زریاب خویی در سال ۱۳۳۹ از دانشگاه یوهانس گوتنبرگ در رشتههای تاریخ و فلسفه دکترا میگیرد. او در سال ۱۳۳۹ به تهران بازمیگردد و در کتابخانهی مجلس سنا مشغول کار میشود.
برای شناخت زریاب خویی کافی است نگاهی اجمالی بیاندازیم به سخنانی که بزرگان علم و ادب و فلسفه معاصر در باب زریاب گفتهاند. دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی در نوشتهای با عنوان «دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی» که در «شب زریاب خویی» ِ مجلهی وزین بخارا خوانده شد چنین میگوید: «دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! جز این چه میتوانم گفت، در این راسته بازار مدرکفروشان با ارزِ شناور. در این سیاهیلشگر انبوه استاد و دانشجو. سیاهی لشگری از خیل دانشجویان و استادان چیزی برابر تمام دانشگاههای فرانسه و آلمان و انگلستان و شاید هم چندین کشور پیشرفته دیگر و جهل مرکب مدیرانی که این سیاهی لشگر را افتخاری از برای زمانه خویش میدانند. کفاهم جهلهم! اگر از همه رشتههای دانش زمان بیخبرم، اما، در کار خویش خبرهام و میدانم که محیط دانشگاهی ما، در چه سکراتی به سر میبرد. در هیچ جای جهان کار دانشگاه و تحقیقات دانشگاهی از اینگونه که ما داریم نیست، در عصر معرکهگیران و منکران «حسن و قبح عقلی» در پایان قرن بیستم. دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی! در عصری که «تحقیقات» دانشگاهی ما از یک سوی در شکل اوراد و عزایم خود را نشان میدهد و از سوی دیگر نسخهبرداری کمرنگی از فرهنگ ژورنالیستی زمانه است، چه میتوان گفت، جز اینکه بگویم: دریغا زریاب و دریغا فرهنگ ایرانی!»
دکتر زریاب خویی از سال ۱۳۴۴ استاد تاریخ در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بود و پیش از این در سال ۱۳۴۱ به دعوت والتر هنینگ که در آن زمان کرسی استادی دانشگاه برکلی داشت به برکلی رفت و به مدت دو سال در آن دانشگاه به تدریس زبان و ادبیات فارسی مشغول شد. والتر هنینگ خاورشناس و ایرانشناسی آلمانی بود که متخصص زبانهای باستانی و پژوهشگر آئین مانی بود. دکتر احمد تفضلی در مورد هنینگ و رابطهاش با زریاب خویی چنین میگوید: «هنينگ دانشمندی بود سختگير و به دست آوردن پسند خاطر او کاری بس دشوار بود. او نابغه بود و از ديگران توقع نبوغ داشت که البته انتظار به جايی نبود. با اينهمه، احاطهی علمی بینظير زرياب و سازگاری و بردباری و فروتنی او هنينگ را شيفتهاش کرد تا آنجا که از او خواست هميشه در برکلی بماند، اما زرياب که عاشق ايران بود، بازگشت به ايران و شغل کتابداری مجلس سنا را بر استادی دانشگاه برکلی ترجيح نهاد و به ايران بازگشت. زرياب اينجايی بود.»
زریاب خویی تا سال ۱۳۵۷ در دانشگاه تهران مشغول به تدریس بود. خویی عضو انجمن فلسفه، عضو هیئت امنای بنیاد فرهنگ ایران، عضو فرهنگستان تاریخ و عضو بنیاد شاهنامهی فردوسی بود. همچنین با دایرهالمعارف فارسی زیر نظر غلامحسین مصاحب و همینطور دانشنامهی ایران و اسلام به همراهی احسان یارشاطر همکاری میکرد. پس از انقلاب اسلامی زریاب خویی مجبور به ترک دانشگاه شد. احمد تفضلی در اینباره و حسرتش از این اتفاق میگوید: «پس از انقلاب، دستگاه اداری دانشگاه قدر او را ندانست و زریاب اجباراً دانشگاه را ترک گفت و از این راه دانشگاه بود که زیان فراوان دید نه او. فراغت ایام بازنشستگی او را مدتی به کنج خلوت دلخواستهٔ پژوهش کشاند، ولی هنگامی که بنیاد دایرهالمعارف اسلامی و مرکز دایرهالمعارف بزرگ اسلامی و دایرهالمعارف تشیع تأسیس شد، بر همهی اهل علم و معرفت معلوم بود که هر دایرةالمعارفی در این زمینهها بدون همکاری پرثمر زریاب ناقص خواهد بود. از اینرو بود که همه خاضعانه دست کمک به سوی او دراز کردند و از او درخواست همکاری کردند. زریاب کوشید تا رنجیدگی خود را از دستگاه اداری دولتی دانشگاه به دست فراموشی سپرد. با دل و جان با سازمانهای علمی نامبرده به همکاری پرداخت و اکنون مقالات او زینتبخش این دایرةالمعارفهاست.» (جشننامهی دکتر عباس زریاب خویی، یکی قطره باران، به کوشش احمد تفضلی ص ۷ تهران ۱۳۶۹) از دکتر عباس زریاب خویی آثار بسیاری به جا مانده است که هر کدام به تنهایی نشانهی عمق دانش این انسان بزرگ و خدمتگذار فرهنگ ایران است.
آثار او در ویکیپدیای زریاب خویی چنین طبقهبندی شده است:
تألیف
Der Bericht uber die Nachfolger Timurs aus dem ta’rich kabir des Gafar ibn Muhammad al_Husaini, Mainz 1960
اطلس تاریخی ایران، زیر نظر سید حسین نصر، احمد مستوفی و عباس زریاب، تهران ۱۳۵۰
تاریخ ساسانیان، تهران ۱۳۵۴
بزمآورد، شصت مقاله در بارهٔ تاریخ، فرهنگ و فلسفه، تهران ۱۳۶۸
آئینه جام، شرح مشکلات دیوان حافظ، تهران ۱۳۶۸
سیره رسول الله، بخش اول: از آغاز تا هجرت، تهران ۱۳۷۰
کتاب الصیدنه فی الطب، نوشته ابوریحان بیرونی (تصحیح و تحشیه و مقدمه)، تهران ۱۳۷۰
روضةالصفا، نوشته محمدبن خاوندشاه بلخی، تهذیب و تلخیص، دکتر عباس زریاب، ۲ مجلد، تهران ۱۳۷۳
شط شیرین پر شوکت، منتخبی از مقالات استاد عباس زریاب خویی به اهتمام حمیدرضا(میلاد)عظیمی، نشر مروارید، چاپ اول ۱۳۸۷
ترجمه:
تاریخ فلسفه، ویل دورانت (ترجمه از انگلیسی)، تهران ۱۳۳۵
لذات فلسفه، ویل دورانت (ترجمه از انگلیسی)، تهران ۱۳۴۴
تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، تئودور نولدکه (ترجمه از آلمانی)، تهران ۱۳۵۸ (Das iranische Nationalepos / von Theodor Nöldeke)
دریای جان، هلموت ریتر (ترجمه از آلمانی، با همکاری مهرآفاق بایبردی)، تهران ۱۳۷۴، ج ۱
ظهور تاریخ بنیادی، فریدریش ماینکه (ترجمه از آلمانی، چاپ نشده است.)
دکتر عباس زریاب خویی در ۱۴ بهمنماه ۱۳۷۳ در تهران درگذشت. احمد تفضلی در رثای این انسان فرهیخته چنین میگوید: «استاد زرياب آخرين حلقه از سلسلهای بود که تقیزاده و قزوينی و مينوی از زمرهی آن بودند. دانشمندان عديمالنظيری که هم معارف ايرانی و اسلامی را میدانستند و هم با تحقيقات غربی و متدلوژی جديد آشنا بودند. دريغا که آخرين حلقهی اين سلسله را از دست داديم.» دکتر شفیعی کدکنی در مورد این انسان بزرگ چنین میگوید: «اکنون که او دیگر در میان ما نیست، لحظه به لحظه، زیان بزرگ غیاب او را از آفاق فرهنگ معاصر ایران، بیشتر و هولناکتر احساس میکنیم و بهگونهای ژرفتر درمییابیم که چه غبن بزرگی بوده است محروم شدن دانشگاه تهران، در این پانزده ساله اخیر از وجود او. من از آنجا که هیچگاه اهل سیاست و هیچ حزب و جماعت و دستهای نبودهام و نخواهم بود ندانستم و نتوانستم بدانم که چرا از یک سوی، دانشگاه تهران را از فیض دانش بیکران و بینش ژرف او، محروم کردند و از سوی دیگر با خواهش و تقاضا و اصرار او را به مؤسسات فرهنگی و تحقیقی دیگر، برای تدریس و تحقیق و تألیف و ترجمه، فراخواندند. جز اینکه خصومتهای شخصی را عامل این کار بدانم موجب دیگری برای توجیه این غبن بزرگ تاریخی نمیتوانم تصور کنم و با اینکه سی سال در محضر او شاگردی کردم و با او در «کتابخانه مجلس سنا» و «دایرهالمعارف فارسی» و «دانشگاه تهران» سالیان دراز افتخار همکاری داشتم، هرگز دلم بار نداد که در اینباره از او پرسشی کنم. او نیز در اینباره سکوتی حکیمانه داشت.
منبع: توانا
No comments:
Post a Comment